این جشنها برای من آقا نمی شود
شب با چراغ عاریه فردا نمی شود
خورشیدی و نگاه مرا می کنی سفید
می خواستم ببینمت اما نمی شود
شمشیرتان کجاست؟بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمی شود
یوسف به شهر بی هنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمی شود
اینجا همه منند من بی خیال تو
اینجا کسی برای شما ما نمی شود...
آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمی شود
تا چند فرسخی خودم ایستاده ام
تا مرز یاس،تا به عدم ، تا نمی شود
می پرسم از خودم غزلی گفته ای ولی
با این همه ردیف چرا با نمی شود؟...
شاعر:آقای رضا جعفری
دیشب مسجد دانشگاه تهران خیلی خوب بود ... جای اونایی که دوست داشتن بیان و نیومدن به اندازه ی همه ی دنیا وقتی آقامون بیاد سبز...